جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست


همین بلات بسست، ای بهر بلا خرسند

خیال رزم تو گر در دل عدو گردد


ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند

ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز


ز حکم تست شب و روز را به هم پیوند

به خوشدلی گذران بعد ازین، که باد اجل


درخت عمر بداندیش را ز پا افگند

همیشه تا که بود از زمانه نام و نشان


مدام تا که بود گردش سپهر بلند

به بزم عیش و طرب باد نیک خواه تو شاد


حسود جاه تو بادا ز غصه زار و نژند